محل تبلیغات شما



امروز صبح که از خواب بیدار شدم دختر خاله نون- یکی از قربانیان تقلب و دختر خاله میم که کلاه بزرگی به سرش گذاشته اند - پیغام گذاشته بود روی تلفنم که چند تا سوال حقوقی دارد و اگر ممکن هست من یک زنگی بزنم. زنگ نزدم. خسته هستم. خسته از خواب بیدار شدم. خسته از تخت در امدم و  دو تا فنچان قهوه شیرین هم دردم را دوا نکرد. می دانم دیروز ظهر خاله میم در دفتر وکیل قرار گذاشته و در حضور وکیل  با شوهر خواهر متقلبش صحبت کرده و بعد هم به خانه خواهرش رفته و تعریف کرده که شوهرش چه بلایی سر خاله میم و خانواده اش اورده

دوست ندارم بدانم چه شده  اصلا وحشت دارم بدانم چه شده بعضی می گویند احتمالا خاله ام بعد این کار شوهرش بگذارد برود بغضی دیگر میگویند احتمالا افسرده شود و سر به بیابان بگذارد و بغضی هم میگویند نه بابا اگر فلانی هست که انکار میکند شوهرش این اشتباهات را کرده و مال مردم را خورده و تازه یقه قربانی را هم خواهد گرفت که چرا تهمت می زنی به شوهرم من اما هیچی نمی دانم و اصلا هم دوست ندارم بدانم و صبر میکنم که خودشان به من بگویند. کثافت را هر چه بیشتر به هم بزنی بوی گندش بدتر خانه و زندگی ات را میگیرد. مطمبن هستم که یک سری زندگی ها هست که در این لحظه به باد فنا رفته و دیوارشان امده پایین . فقظ همین

ایران که بودم هر ده جلد کلیدر را خریدم و با خودم اوردم اینجا و الان سه ماهی هست که در کتاب خانه ام در حال خاک خوردن هستند و من لای شان را هم باز نکردم. نمیدانم چرا وحشت دارم از خواندنشان و اینکه به نظرم مثل قورباغه هستند و باید قورت شان بدهم نه این که بخوانم و لذت ببرم. کلا به شکل وظیفه و عذاب وجدان برایم در امده اند به جای تفریح .در ادامه خواندن هایم به اواسط کتاب تاریخ فلسفه رسیده ام اما احساس میکنم زیر بار معانی و درس های سنگین اش خورد شده ام و در حال در جا زدن و دور خود چریخیدن هستم . ان قدر که  کتاب دنیای سوفی را که می خوانم برایم مثل زنگ تفریح هست و تقریبا تمامش کرده ام.

چون اصلا کتاب برای خواندن نداشتم!!! امدم کتاب خانه محلمان و سه تا رمان و یک کتاب فلسفه امانت گرفته ام. رمان ها عبارت هستند از هرس از نسیم مرعشی  شوهر عزیز من نوشته فریبا کلهر و افسون سبز تکین حمزه لو  و چون که اصلا و ابدا!!! کتاب فلسفی ندرام کتاب چنین گفت زرتشت نیچه را هم امانت گرفته ام که جایی وقت شد بخوانم. جایی در ذهنم این ایده جا خوش کرده که یک کم رمان خوانی برای عوض کردن حال و هوای سنگین فلسفه و درس های سخت ان خوب خواهد بود . یک کم اباطیل بخوان همان داستان های عشقی نافرجام و الی الاخر تا از این رخوت و خستگی و نامیدی فلسفه خوانی نجات پیدا کنی

پیشنهاد یک وبسایت: http://tarjomaan.com

اگر به این وبسایت بروید شما را به کانال تلگرامشان راهنمایی خواهند کرد که در ان جا مقاله های خوبی در زمینه فرهنگی علوم انسانی و فلسفی را گذاشته اند با درج اطلاعاتی کلی در مورد ان مقاله و مدت زمانی که خوانش ان طول خواهد کشید و بعد یک خانوم یا اقای خوش صدا برای شما ان مقاله را می خواند. درست مثل  یک پادکست عمل میکنند. کیفیت مقالات و خوانش و موضوع انها همه عالی هست . 


وقتی دبستانی بودم خاله میم در گنبد کاووس طرحش را می گذراند. دختر خاله نون هم که سن من بود در گنبد به مدرسه می رفت . خاله میم در خود گنبد کار نمی کرد طرحش در یکی از دهات اطرف گنبد بود و شوهرش هم مطب دندان پزشکی اش را همان جا باز کرد. سال ها گذشت و زن و شوهر خون دل خوردند و اول خانه خریدند و از اجاره نشینی در امدند و سال ها بعد هم مطب خریدند هر دو کنار هم در مشهد .

طرح خاله میم که تمام شد برگشتند مشهد و دختر خاله نون در مدرسه ما اسمش را نوشت و بعد هم هر دو با هم به یک مدرسه راهنمایی و بعد هم یک دبیرستان رفتیم. در تمام این سالها خاله میم کار کرد و کار کرد و کار کرد و پول جمع کرد و بچه هایش بیشتر در خانه های مردم برزگ شدند چون همیشه کشیک بود یا عمل داشت یا . دختر خاله نون که خیلی طعم داشتن مادر پدر همیشه حاضر را نداشت و دختر خاله نون که مادرش شش صبح می اودرش دم خانه ما تا با من مدرسه برود و صبحانه نخورده بود و لباس هایش کثیف و چروک بود دختر خاله نون که بارها مادرش فراموش کرده بود بیاید دنبالش و در نتیجه خانه ما خوابیده بود و دوباره با همان دفتر کتاب به مدرسه رفته بود این دختر خاله نون تا ۱۹ سالش شد ازدواج کرد و در بیست و خورده ای دو تا بچه درست کرد و شد زن خانه داری که ارزو داشت مادرش برایشان باشد و  مدل سیمین زن خانه دار داستان های زویا پاکزاد همانی که هنرش شده خورشت هایش و یا سر و ضع بچه هایش و تمیزی خانه اش و مربایی که انداخته و .

اما این داستان داستان دختر خاله نون نیست داستان خاله میم هست که سال ها مثل . کار کرد و زندگی اش را فدا کرد و پول و پله ای چمع کرد و چهار سال قبل خانه ای در امریکا خرید برای دوران بازنشستگی اش و وقتی یک سال قبل قیمت دلار  مثل موشک  به هوا پرتاپ شد و دیگر خاله میم قسط های خانه اش را نتوانست بدهد  خانه را بانکی که قرض گرفته بودند برداشت و به فروش رساند  و بعد که خاله میم خواست همان جزیی مانده از پولش را بردارد و اخر عمری با ان پول جایی را اجاره کند متوجه شد یک سری طلب کاری که هیچ وقت اسمشان را هم نشنیده بود صف کشیده اند برای بقایای جنازه خانه ای که با خون دل خریده بود و با دلی شسکته از دست داده بود.

خاله میم که شوکه شده بود حساب دار استخدام کرد و لازم نبود دو روز هم بگذرد که حسابدار بگوید که شما ۱۵ کارت اعتباری باز کرده اید و حدود ۱۲۰ هزار دلاز هم بدهی دارید به کمپانی های کردیت کارت.خاله میم که قلبش مشکل داشت در شرف سکته قلبی بود در کمال ناباوری و شوک و حال خراب فهمید  شوهر خواهر خاله میم  که سال ها نان و نمکش را خورده بود شوهر خواهری که مثلا قرار بود کارهای مالی شان را نظارت کند وقتی خاله میم در ایران جان میکند و پول در می اورد و امریکا نبود. بله این  شوهر  خواهر از اعتماد خاله میم سو استفاده کرده بود بارها از حسابش پول برداشته بود شرکت زده بود وام گرفته بود و خودش را جای خاله میم معرفی کرده بود و کارت اعبتاری باز کرده بود و هی کارت کشیده بود و دو ماه قبل هم که شرکتش خوابیده بود اعلام ورشکستگی کرده بود و  دست خاله میم را گذاشته بود در حنا و اگر خاله میم می گفت که این شخص بوده و اعلام جرم میکرد  شوهر خواهرش می رفت زندان بین ۵ تا ده سال یا این که بایست قول می گرفت که پولی که بی اجازه برداشته و از خاله کنده را بدهد که ان شخص کثیف گریه ها کرده بود و التماس ها کرده بود و الان قول داده که طی یک برنامه ۵ ساله پول خاله میم را پس بدهد و این وسط خاله میم که همه زندگی اش را فروخته که اخر عمری بیاید امریکا در کنار نوه هایش و بازنشستگی خوشی داشته باشد بعد سال ها جان کندن بله این خاله میم مجبور هست برگردد ایران

شما بودید چه کار میکردید؟ اعلام جرم می کردید و شوهر خواهرتان را  می فرستادید زندان و از شر قرض هایی که بار اورده و ی هایی که از شما و بقیه کرده خلاص می شدید یا 

به قولش اعتماد میکردید به پلیس و شرکت های اعتباری خبر نمی دادید و منتظر می شدید که این برنامه ۵ ساله شروع شود و به خیر تمام شود.

 

 


همان طور که در بحث قبل گفتم مشغول خواندن و شنیدن فلسفه در اوقات فراغتم. در کتاب تاریخ فلسفه به قلم ویل دورانت به مبحث شیرین اسپینوزا رسیده ام که به شدت من را به یاد فلسفه اسلامی و شیخ اشراق می اندازد. ضمن اینکه شب ها  ـ گاهی در هنگام رانندگی - مشغول  شنیدن کتاب صوتی دنیای صوفی ام که الان رسیده ام به مبحث عالم مثال و همان مثال معروف سایه ها در غاز 

. چند عدد پاراگراف پایین از مبحث اسپینوزا هست که امیدوارم خوشتان بیاید و بعد تشویق بشوید برای خواندن خود کتاب:

اسپینوزا: 

(( اراده الهی با قوانین طبیعت ام واحدی هست در دو عبارت مختلف (۱) از اینجا نتیجه میگیرم که تمام حادثات عالم   اعمال مکانیکی و قوانین لایتغییری هستند و از روی هوا و هوس سلطان مستبدی که در عرش بالای ستارگان نشسته است نمی باشند. دکارت مکانیک را تنها در در مواد و اجسام می دید ولی اسپینوزا ان را هم در خدا و هم در روح می بیند. دنیا بر پایه جبر علمی عللی است نه بر پایه علت غایی  و چون اعمال ما از روی غایت و غرض هست فکر میکنیم که کار همه جهان همین طور هست. چون خود از نوع بشر هستیم می پنداریم همه چیز به خاطر بشر افریده شده است و برای براوردن احتیاجات اوست . ولی  این خیال و رویایی بیش نیست و ناشی از احتیاجات بشر هست که را مرکز عالم امکان می داند. اغلب افکار ما بر پایه همین خیال خام هست (۲) بزرگترین اشتباهات در فلسفه از ان جا است که ما اغراض و غایات و امیال انسانی خود را به عالم خارج بسط می دهیم . از این جا هست که (( مساله شر ))  به میان می اید: ما کوشش میکنیم که رنجها و الام حیات را با خیر خداوندی تطبیق بدهیم و از درسی که به حضرت ایوب داده شده غافلیم که خدا ماورای خیر و شر حقیر ماست.

هر چه در عالم به نظر ما بیهوده و پوچ می اید برای ان هست که اطلاعات ما در مورد اشیا جزیی هست و از نظم و توافق کل عالم طبیعت بی خبر هستیم و برای ان هست که خیال میکنیم همه اشیا بر وفق عقل ما ساخته شده اند . در واقع ان چه که عقل ما بد می داند برای ان هست در مقایسه با قوانین کلی طبیعت بد نیست بلکه از ان جهت بد است که با قوانین طبیعت خاص ما سازگار نیست .

. خیر و شر احکام نادرستی هستند که با حقیقت سازگار نمی باشند . حقیقت این هست که عمل جهان از روی طبیعت و لاینتناهی هست نه بر وفق تصورات خاص انسان . ))

کتاب دنیای سوفی به شکل انلاین هست ولی کیفیت بد و پایینی دارد و بیشتر شبیه یک اسکن عجله عجله و نصفه نیمه از کتاب هست. اما کتاب صوتی اش بی نهایت عالی هست. پست بعدی را اختصاص می دهیم به عالم مثل افلاطون که از کتاب صوتی اش نقل خواهم کرد.

کار مثبت دیگری که این هفته کردم راه انداختن فروشگاه اینترنتی برای خواهرم در امریکا هست برای فروش نقاشی هایش به دلار. خیلی دل خوشم که با خرید یکی دو تا تشویق شود و بیشتر نقاشی کند و کمتر حرص و جوش های کشور و اقتصاد و لاعیر را بخورد. 

اعتراف: از زمانی که فلسفه می خوانم حالم خیلی بهتر شده است. هنوز هم نگران و مشوش هستم به همه دلایلی که همه ما ایرانی ها هستیم. اما حالم بهتر شده است. خدایا شکرت

 


 

یکی از بهترین درسهایی که برای کنکور انسانی خواندم درس فلسفه بود. خیلی درس فلسفه منظق را دوست داشتم عاشق خواندن ادبیات بودم عربی هم که یکی از عشاقم بود و یادم هست یک دوره به عنوان معلم خصوصی برای یکی از بچه های فامیل کلاس گذاشتم و مقادیری هم پول در اوردمبگذریم. وقتی نتایچ کنکور تجربی ام نشان داد که بنده این بار به مقام فاخر پزشکی نایل نخواهم شد قانون ناخوانده و سنت ابا و اجدادی خانواده گفت که بایست سنت حسنه پشت کنکوری را دنبال میکردم و  یک سال در خانه می ماندم درس می خواندم دوباره کنکور می دادم . کاری که پسرخاله و چند تا دیگر از افراد فامیل کرده بودند و الان پزشک متخصص هستند.

اما من اصلا رشته تجربی را دوست نداشتم از دیدن خون حالم بد میشد دل و دماغ خواندن کتاب های قطور شان را هم نداشتند. بی انکه با کسی م کنم یک روز تابستان به خیابان سعدی رفتم و تمام کتاب های کمکی تجربی را فروختم و با ان مقادیری کتاب کمکی و البته کتاب های درسی علوم انسانی را خریدم. رشته انسانی از اول در خون من بود .خوب در موردش خوانده بودم و تصمیمم را گرفته بودم و چون می دانستم خانواده مانع میشوند خودم دست به کار شده بودم و تا جایی که پول توجیبی ام اجازه می داد وسایل این سفر را تهیه و تدارک دیده بودم .

پدرم که خبر دار شد یادم هست رفت اتاقش لباس عوض کرد و گفت سوار شو بریم کتاب هایت را پس بدهیم . سوار که نشدم دعوایمان که شد قلبش درد گرفت و قرص زیر زبانی خورد و یک جا هم مادرم می خواست ببرتش اورژانس اما قرص افاقه کرد و حالش خوب شد و وقتی فهمید قهر  و دعوا فایده ای ندارد چند وقت بعد خودش من را برد کانون قلم چی ثبت نام کرد برای دوره های علوم انسانی .

از ان دوران یادم هست وقتی نوبت به خواندن فلسفه می رسید من همیشه از برنامه نه تنها ماهیانه بلکه سالانه هم جلو بودم. مثل خوره کتابش را خوانده بودم و دو دور هم کرده بودم و ان قدر عاشقش بودم که کتاب ۵۰۰ صفحه ای تاریخ فلسفه ویل دورانت را می خواندم. هر چند که این کتاب را تمام نکردم ولی به جرات از هر فیلسوف یک چیزی خواندم و فهمیدم.

همه این ها را نوشتم که بگویم این روزها غیر کار و زندگی یک چیز دیگری هم در زندگی من اضافه شده است: خواندن دوباره تاریخ فلسفه. خیلی اتفاق فایل پی دی اف را به شکل انلاین پیدا کردم و از دو هفته پیش شروع کردم به خواندن و دوباره خواندن و نوشتن. به نظرم رسید که خلاصه ای از هر مکتب را این جا بگذارم اما بعد فکر کردم که شاید فلسفه مورد علاقه خیلی ها نباشد و ورزش ذهن شان به شکل های دیگری هست . فقط اینکه الان هم کتاب صوتی دنیای سوفی را گوش می دهم که عالی هست و تا به حال به این کیفیت کتاب صوتی نشنیده بودم نه انگلیسی نه فارسی . دنیای سوفی در بیست سالگی هایم برایم خیلی بی مزه و خنک بود اما الان شب ها به عشق شنیدن کتاب به تخت خواب میروم و تا نیمه های شب به ان گوش می دهم.

اگر به فیلم هایی علاقه دارید که قهرمانشان ن نویسنده یا هنرمند  هستند و حالت بیوگرافی دارند و نشان می دهند که در عالم واقغ  پایان شب سیه امید هست تماشای این دو فیلم را که بر اساس زندگی واقعی این افراد هستند را توصیه میکنم:

Lou Andreas Salome: An Audacity to be free

Becoming Astrid

 


 

فردا ظهر ساعت دوازده از این جا به سمت خانه پرواز میکنیم. امده ام نشسته ام زیر این سایبان که هفته قبل زیر طوفان و باران سیل اسا پست گذاشته بودم و می خواهم پست جدید بگذارم. از این دریا از این ابی ارامش از این ابرها خیلی عکس و فیلم گرفته ام اما هنوز فکر میکنم کافی نیست. همیشه ارزو داشته ام و دارم که کنار دریا زندگی کنم. البته بنده حقیر حتی بلد نیست با دست و پا خودش را روی اب نگه دارد و علی رغم تلاش ها مامان که از سن هشت سالگی من را هر سال علی رغم غر ها و ناله هایم به زور به کلاس شنا می فرستاد هنوز که هنوزه بلد نیستم خودم را در اب روی اب نگه دارم و خیلی راحت غرق می شوم. با همه این احوال دریا را دوست دارم هر چند وحشت زده ابهت و خشونتش هستم حتی امروز که هوا افتابی هست و ابرهای سفید پنبه ای و به معنای واقعی کلمه پنبه ای در گوشه کنار اسمان خود نمایی میکنند. دوست دارم موج سواری کنم دوست دارم در اب دست و پا بزنم و دوست دارم خیره بشوم به نقطه تلاقی دریا و اسمان که یک خط ابی پررنگ هست .

کاش می شد با چشم هایمان عکس و فیلم می گرفتیم از خوشی های زندگی و بعد می توانستیم در لحظات وحشت و ترس و ناامیدی برویم از گوشه انبار ذهنمان ان ها را بیرون بکشیم و بعد با همان وضوح و شفافیت روز نخست انها را مرور کنیم و لذت ببریم و کمتر نگران باشیم و بترسیم.

این صدای دریا این ابی اسمان این موج های کوچک و بزرگ  را می بلعم با چشم ها و گوشهایم برای روزهای سخت تابستان که در راه هستند و از دور به من چشمک می زنند. تابستان در این خطه یعنی از سه ماه دو ماه اتش سوزی و دود خوردن و در خانه ماندن و بقیه اش گرمای چهل درجه و اسمان خشک و خالی و دود الود تابستان یعنی اتش سوزی های معروف کالیفورنیا و گرمای جهنمی اش .

اخبار این روزها هم مثل همه روزهای عمرم نه تنها جالب نیست بلکه ترسناک و ازردهنده هست. چون ایرانی ام همیشه خدا حداقل هفته ای یک بار اسم مملکتم روی صفحه نخست اخبار جهان هست مناقشه ها ناامنی ها رکود اقتصادی  ناوجنگی امریکا  شکست برجام سیل زله  بی پولی بدبختی  ناامنی ایرانی که باشی هر جای دنیا که باشی بی خیال هم باشی باز هم این مهر داغ ایرانی بودن می سوزاندت  لهت میکند شکستتت می دهد از سوپر مارکت بگیر تا صحنه بین المللی . نگرانی   ناامنی  بی ثباتی خیلی راحت لهت میکند  حتی اگر این جای دنیا باشی  در هاوایی  و روبه رویت دریا باشد و عشاقی که کنار هم لمیده اند و خانواده هایی که بساط پیک نیک شان پهن هست . تو ایرانی هستی ذهنت درگیر هست نگرانی نگران خانواده ات نگران دوستانت نگران مملکت اصلی ات . در نتیجه خودت را گول می زنی که نه همه چیز خوب است و من چه قدر خوش بختم. خوشبختی تو هیچ وقت کامل نمیشود چون تو یک ایرانی هستی که دلش در مملکتش پیش مردمش جا مانده است.


 

 

 

 زیر سایبانی محکم روی نمیکت نشسته ام. رو به رویم تا چشم کار میکند ابی هست. ابی دریا.  اول تصمیم گرفته بودم بروم کنار حنایی دراز بکشم بعد از کمی این پا ان پا کردن فکر کردم چه قدر امکان دارد کنار دریا بیاییم و این ابی ارامش دهنده را ببینم و لذت ببرم؟ احتمالش کم بوده و هست. بنا براین وقتی باران قطع شد ارام و بی سر صدا کت کلاه کردم و امدم زیر این سایه بان چوبی رو به روی اقیانوس آرام که امروز بر خلاف اسمش نارام هست و کف الود و تصمیم گرفتم بنویسم. الان هم یادم امده که کلید اتاق مان را با خودم نیاوردم و این یعنی این که بایست صبر کنم حنایی کمی بخوابد و بعد برگردم هتل و در بزنم و حنایی را بیدار کنم کاری که اصلا دوست ندارم انجام بدهم. به این میگویند فیض اجباری یعنی این که تا یک ساعت دیگر کنار دریا بمانم و بخوانم و بنویسم.

 

ایران که بودم عمو مسعود جانم برایم کتاب پس از عشق الیف شافاک را هدیه اوردند. عنوان این کتاب شیر سیاه هست که در ایران ما مترجم دولت عشق برای اینکه فروش این کتاب هم بالا برود ترچمه اش کرده پس از عشق که خیلی بی ربط هست و دهن کجی هست به نویسنده کتاب که به دلایل خیلی واضحی که در همان سه چهار صفحه اول عنوان کرده اسم کتابش را گذاشته شیر سیاه. عمو مسعود که می دانست ما در فکر بچه دار شدن هستیم و با تاکید بر این نکته که من و بابات فکر میکنیم خیلی از اخلاقیات و حساسیت های تو شبیه مامان خدابیامرز هست ـ مادربزرگم سه بار دست به خودکشی زد و بار سوم موفق شد - این کتاب را برایت اوردم که بخوانی. 

کتاب تا حدی در مورد افسردگی بعد از زایمان هست چیزی که من می دانستم و خیلی هم از ان واهمه دارم. همه کتاب را در شش ساعت پرواز خواندم و تمامش کردم و الان در دور دوم به نیمه های کتاب رسیدم و در حال حاشیه نگاری هستم. کتاب را دوست داشتم البته با نظر بقیه موافق نیستم که کتاب فقط در مورد افسردگی بعد زایمان هست برای اینکه بخش اعظمی از کتاب درگیری نویسنده در ذهن اش هست که ایا اساسا باید مادر بشود یا خیر ؟ ایا می تواند به نویسندگی اش ادامه بدهد و مادر هم باشد؟ تا چه حد می تواند موفق باشد؟ این بیشتر نصف کتاب هست. بقیه اش میگذرد به تشبیه و وصف حالی که بر الیف گذشته و این که ده ماه بعد از به دنیا امدن دخترش یک روز صبح بیدار شده و فهمیده آل یعنی همان افسردگی رفته از بدنش و دنیا دوباره زیبا شده است. خودش هم بارها تاکید میکند که نمی دانم چه شد و چه تاثیر کرد و چرا و چه شکلی از این بحران درامدم فقط اینکه ده ماه طول کشید و بعد هم یک روز صبح از خواب بیدار شدم و حالم خوب شده بود.

یک اعتراف: کتاب را اول یک سال قبل به انگلیسی شروع  کردم و بعد چون بیشترش به گفت و گوهای ذهنی و کلنجارهای نویسنده با ور های مختلف ذهنش می گذشت خیلی جذب نشدم و گذاشتمش کنار. اما ترجمه خیلی خوب بود. روان و ساده و آسان. شاید زبان انگلیسی ام ان قدر خوب نیست شاید هم خوب هست و فارسی خواندن دنیایی هست که با عوالم دیگر زمین تا اسمان متفاوت هست

خواندنش را به شدت برای کسانی که دوست دارند مادر بشوند یا مادر هستند توصیه میکنم برای اینکه افسردگی بعد زایمان موضوعی هست که خیلی در ایران به ان توجه نمی شود و در موردش مطلب نیست و دانستن اینکه بچه دار شدن فقط در قالب پیچ های رنگی و مثلا گل و بلبلی و هنری تازه مادران  تعریف نمیشود و قسمت های سیاه و تاریک دارد مهم هست.

پیوست: ایران خیلی خوش گذشت هر چند دهانم به معنای کلمه سرویس شد و هفته اول هر روز یا روزی دو بار وقت دندان پزشکی داشتم و نتوانستم ان طور که باید و شاید لذت ببرم  بعد هم حنایی زد به سیم اخر یا من فکر کردم زده به سیم اخر و دعوایمان شد ولی باز هم عالی بود. الان هم یک جای دیگر دنیا هستم و ظاهرا اقیانوس ارام همه جا هست غیر از ایران و لاغیر


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

گروه آموزشی کارن (مستندات علمی ، پژوهشی)